کیپانیدن. (ناظم الاطباء). رغبت کردن. میل کردن: به غیر او مایل نمی شوم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315) ، کج گردیدن. خمیده شدن: در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. حافظ. مایل شدن از چیزی، منحرف شدن از تعادلی که قبلاً وجود داشت، همسطحی با آن چیز را از دست دادن: چنان دو کفۀ سیمین ترازو که این کفه شود زان کفه مایل. منوچهری
کیپانیدن. (ناظم الاطباء). رغبت کردن. میل کردن: به غیر او مایل نمی شوم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315) ، کج گردیدن. خمیده شدن: در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. حافظ. مایل شدن از چیزی، منحرف شدن از تعادلی که قبلاً وجود داشت، همسطحی با آن چیز را از دست دادن: چنان دو کفۀ سیمین ترازو که این کفه شود زان کفه مایل. منوچهری
غمناک شدن. غم و اندوه داشتن. رجوع به غمگین گشتن شود: در دژ ببستند و غمگین شدند پر از غم دل و دیده خونین شدند. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 401). تو از مرگ من هیچ غمگین مشو که اندر جهان این سخن نیست نو. فردوسی
غمناک شدن. غم و اندوه داشتن. رجوع به غمگین گشتن شود: در دژ ببستند و غمگین شدند پر از غم دل و دیده خونین شدند. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 401). تو از مرگ من هیچ غمگین مشو که اندر جهان این سخن نیست نو. فردوسی
غمناک و اندوهگین شدن: خارش گرفته و به خوی اندر شده غمین همچون کپوک خاسته میجست کام کام. منجیک. غمین شد دل هر دو از یکدگر گرفتند هردو دوال کمر. فردوسی. بر آن ترک زرین و زرین سپر غمین شد سر از چاک چاک تبر. فردوسی. غمین شد دل نامداران همه که رستم شبان بود و ایشان رمه. فردوسی. هر کس نگه کند به بد و نیک خویشتن آنجا یکی غمین و یکی شادمان شود. سعدی
غمناک و اندوهگین شدن: خارش گرفته و به خوی اندر شده غمین همچون کپوک خاسته میجست کام کام. منجیک. غمین شد دل هر دو از یکدگر گرفتند هردو دوال کمر. فردوسی. بر آن ترک زرین و زرین سپر غمین شد سر از چاک چاک تبر. فردوسی. غمین شد دل نامداران همه که رستم شبان بود و ایشان رمه. فردوسی. هر کس نگه کند به بد و نیک خویشتن آنجا یکی غمین و یکی شادمان شود. سعدی
آشکار شدن. واضح شدن. ظاهر گشتن: گر شاه بانوان ز خلاط آمده به حج نامش به جود در همه عالم عیان شده. خاقانی. ماهی و چون عیان شوی شمع هزار مجلسی سروی و چون روان شوی عشق هزار لشکری. خاقانی. بس نقب کافکندم نهان بر حقۀ لعل بتان صبح خرد چون شد عیان نقّاب پنهان نیستم. خاقانی. مکن غیبت هیچکس را بیان که روزی شود بر تو غیبت عیان. سعدی. روزی که زیر خاک تن ما نهان شود وآنها که کرده ایم یکایک عیان شود. سعدی. عیان شود خطر آدمی ز رنج خطیر که تا نسوزد بو برنخیزد از چندن. قاآنی
آشکار شدن. واضح شدن. ظاهر گشتن: گر شاه بانوان ز خلاط آمده به حج نامش به جود در همه عالم عیان شده. خاقانی. ماهی و چون عیان شوی شمع هزار مجلسی سروی و چون روان شوی عشق هزار لشکری. خاقانی. بس نقب کافکندم نهان بر حقۀ لعل بتان صبح خرد چون شد عیان نقّاب پنهان نیستم. خاقانی. مکن غیبت هیچکس را بیان که روزی شود بر تو غیبت عیان. سعدی. روزی که زیر خاک تن ما نهان شود وآنها که کرده ایم یکایک عیان شود. سعدی. عیان شود خطر آدمی ز رنج خطیر که تا نسوزد بو برنخیزد از چندن. قاآنی
اگرای گراییدن، کج شدن خمیدن میل کردن رغبت کردن گراییدن، کج شدن منحنی گشتن (ایهام بدو معنی)، در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. (حافظ. 209)
اگرای گراییدن، کج شدن خمیدن میل کردن رغبت کردن گراییدن، کج شدن منحنی گشتن (ایهام بدو معنی)، در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل. (حافظ. 209)
نیزه خوردن، مورد سرزنش قرار گرفتن، مطعون گردیدن (گشتن)، نیزه خوردن، مورد سرزنش قرار گرفتن: در آنچه نقل محض است تحریف و تغییری افتاده بود پیش اصحاب صناعت بقلت بضاعت مطعون نگردم
نیزه خوردن، مورد سرزنش قرار گرفتن، مطعون گردیدن (گشتن)، نیزه خوردن، مورد سرزنش قرار گرفتن: در آنچه نقل محض است تحریف و تغییری افتاده بود پیش اصحاب صناعت بقلت بضاعت مطعون نگردم